وقتی فناوری خاطرات را زنده میکند!
تاریخ انتشار: ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ | کد خبر: ۴۰۱۷۵۸۰۵
نامههای نوشته شده توسط «جرج مالوری» کوهنورد معروف برای اولین بار در صدمین سالگرد تلاش مرگبار او برای صعود به اورست، به صورت دیجیتالی درآمدند و در دسترس مخاطبان جهانی قرار گرفت.
به گزارش ایسنا، فناوری دیجیتال به کمک پژوهشگران آمده است تا بتوانند نامههای قدیمی را بخوانند.
«جرج مالوری» (George Mallory) فارغالتحصیل «کالج مگدالن» (Magdalene College) در «دانشگاه کمبریج» (University of Cambridge) به این دلیل معروف است که ظاهرا در پاسخ به یک خبرنگار که از او پرسیده بود چرا میخواهد به اورست صعود کند، گفت:، زیرا آنجاست.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
هنوز بحثهایی در مورد این وجود دارد که آیا مالوری و همراهش «اندرو سندی اروین» (Andrew Sandy Irvine) واقعا به بالای کوه رسیدند یا خیر.
بخش قابل توجه این موضوع، یک مجموعه نامههایی است که بین مالوری و همسرش «روث» (Ruth) از زمان نامزدی آنها در سال ۱۹۱۴ تا زمان مرگ او در اورست در سال ۱۹۲۴ نوشته شدهاند. از جمله این نامهها میتوان به آخرین نامهای اشاره کرد که مالوری پیش از آخرین تلاش برای صعود به اورست نوشت. همچنین، سه نامه دیگر نیز بررسی شدند که ۷۵ سال پیش از کشف جسد مالوری در جیب ژاکت او باقی مانده بودند.
«کیتی گرین» (Katy Green) کارشناس بایگانی کالج مگدالن و گروهش، نامههای مالوری و همسرش روث را به صورت دیجیتالی ارائه دادهاند.
نامهها موضوعات جذابی را در بر دارند که برخی از آنها به شرح زیر هستند.
اولین مأموریت مالوری به اورست در سال ۱۹۲۱. هیچ نقشهای وجود نداشت، محیط ناشناخته بود و این ماموریت به آن دلیل انجام شد که مشخص شود آیا حتی امکان رسیدن به اورست وجود دارد یا خیر.
دومین ماموریت مالوری برای اکتشاف در اورست. این ماموریت با یک فاجعه پایان یافت، زیرا هشت شخص بومی نپال موسوم به «شرپا» (Sherpa) در اثر بهمن کشته شدند. مالوری در نامههایش خود را مقصر آن حادثه غمانگیز دانست.
خدمات مالوری در جنگ جهانی اول؛ از جمله اظهارات او پیرامون حضور در توپخانه در «نبرد سم» (Battle of the Somme).
نامههایی از سفر مالوری به آمریکا در سال ۱۹۲۳ در بحبوحه ممنوعیت، بازدید از مراکز غیرقانونی تهیه نوشیدنی و درخواست برای دریافت نوشیدنی از یک دریچه مخفی.
نامههای روث به مالوری. این نامهها یک منبع اصلی درباره تاریخ اجتماعی زنان به شمار میروند که موضوعات گوناگونی را پیرامون زندگی او به عنوان زنی که در دوران جنگ جهانی اول زیسته است، پوشش میدهند.
گرین گفت: کار کردن با این نامهها واقعا لذتبخش بود. خواه روث همسر جرج باشد که مینویسد برای او کیک آلو و گریپفروت را به سنگر میفرستد، خواه آخرین نامه تلخ او که در آن میگوید شانس بالا رفتن از اورست ۵۰ به یک علیه ما است، این نامهها اطلاعات شگفتانگیزی را از زندگی این دانشآموخته مشهور کالج مگدالن ارائه میدهند.
متون بهدستآمده از نامههای دیجیتالیشده به شرح زیر هستند.
از آخرین نامه مالوری به همسرش روثعزیزم، بهترینها را برایت آرزو میکنم و امیدوارم که اضطرابت پیش از دریافت این نامه به پایان برسد و بهترین اخبار را دریافت کنی که سریعترین آنها نیز خواهد بود. شانس ما یک به ۵۰ است، اما هنوز یک تلاش بزرگ خواهیم داشت و به خودمان افتخار میکنیم. عاشق همیشگی تو، جرج.
از تنها نامه باقیمانده از دوره صعود به اورست در آرشیو نامههای روث به شوهرشمن شاد و خوشحال هستم، اما دلم برایت بسیار تنگ شده است. فکر میکنم بیشتر از گذشته همنشینی تو را میخواهم. میدانم که بیشتر اوقات خوب نبودهام و بسیار متاسفم، اما دلیل اصلی تقریبا همیشه این بوده است که از نبودن تو ناراضی هستم. میدانم خیلی احمقانه است که زمان داشتن تو را به خاطر زمان نداشتن تو خراب کنم.
نامههای مالوری به صورت رایگان در وبسایت کالج مگدالن در دسترس هستند.
منبع: فرارو
کلیدواژه: قیمت طلا و ارز قیمت خودرو قیمت موبایل نامه ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۴۰۱۷۵۸۰۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
خاطرات نفسگیر از نخستین روز عملیات بیتالمقدس
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.
به گزارش ایسنا، بهرهگیری از انگیزههای دینی و میهنی برای آزادسازی خرمشهر، طراحی مناسب و برنامهریزیشده، انسجام ارتش و سپاه، سرعت عمل، راهکار عبور از رودخانه، گستردگی منطقه نبرد، تأثیرات منطقهای و بازتاب جهانی، عواملی هستند که زوایای گوناگون نبرد بیتالمقدس را نسبت به سایر نبردهای دوران ۸ سال جنگ تحمیلی متمایز میکنند و باعث میشود که نبرد بیتالمقدس و آزادی خرمشهر قله افتخارات هشت سال دفاع مقدس محسوب شود.
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، مصمم است با تکیهبر آثار و اسناد موجود در این مرکز، همزمان با سالروز آغاز این عملیات غرورآفرین، جلوههای شکوه مقاومت و پایداری این حماسه عظیم را به روایت فرماندهان و رزمندگان حاضر در عملیات، در چندین شماره منتشر کند:
محسن خوشدل از رزمندگان گردان انصار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) که ۷ بار در طول دفاع مقدس دچار مجروحیت شده، در بخشی از کتاب خاطرات خود با عنوان «پروازهای بیبازگشت» که بهتازگی توسط انتشارات مرزوبوم منتشر شده است، روایت می کند:
در گردان انصار (لشکر ۲۷ محمد رسولالله)، مرا بهعنوان آرپیجی زن انتخاب نکردند، شاید قد و قواره کوچکم این توفیق را از من گرفت. یک اسلحه کلاشینکف تحویلم دادند و در یکی از دستهها بهعنوان تکتیرانداز سازماندهی شدم.
روزها را در کوهه، به آموزش نظامی و آمادگیهای جسمی میگذراندیم. پوتینهایم پوسیده و غیرقابل استفادهشده بودند. به واحد تدارکات گردان مراجعه کردم. پوتین بهاندازه پای من نداشتند. شماره پای من ۳۹ و نسبتاً کوچک بود. مسئول تدارکات گفت که برای پای تو کتانی داریم، اگر میپوشی تقدیم کنم. یک جفت کتانی چینی برایم آورد.
اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ ما را برای شرکت در عملیات بعدی، راهی دارخوین کردند. در شرق رودخانه کارون اردو زدیم و در انتظار آغاز عملیات ماندیم.
کمکم پی بردیم که برای حمله به خطوط مقدم دشمن، بایستی از عرض کارون بگذریم و فاصله بیست کیلومتری تا جاده اهواز خرمشهر را پیاده برویم و در آنجا پدافند کنیم. من هم مانند باقی رزمندگان، از آمادگی نسبی برای شرکت در عملیات برخوردار بودم؛ اما فکر اینکه باید بیست کیلومتر راه را با کتانی تنگ چینی طی کنم، آزارم میداد.
غروب روز نهم اردیبهشت، آماده عبور از کارون بودیم. فرمانده گروهان ما اعلام کرد که با تاریک شدن هوا، نماز مغرب و عشاء را میخوانیم و حرکت میکنیم و تأکید کرد که کسی حق ندارد هنگام خواندن نماز، پوتینهایش را دربیاورد.
بلافاصله بعد از خواندن نماز، به ساحل کارون رفتیم. گروهگروه، سوار قایقها شدیم و به آنطرف رودخانه رفتیم. از قایقها پیاده شدیم و آماده پیادهروی بیست کیلومتری. یکی از فرماندهان در آنجا برایمان صحبت کرد؛ اما بهجای آنکه از برنامهگردان و کاری که درصدد انجام آن هستیم بگوید، بیشتر به تهییج بچهها و دادن روحیه به آنها پرداخت.
خیلی نگذشته بود که راهپیمایی ما آغاز شد و ستون گردان انصار در دل تاریکی و در جهت غرب، به سمت جاده آسفالت اهواز خرمشهر، به حرکت درآمد.نیمههای شب بود و ما همچنان پیش میرفتیم. به ما گفته بودند که سنگرهای اصلی دشمنروی جاده است، اما امکان دارد در طول مسیر، با سنگرهای کمین عراقیها روبرو شویم. بیست کیلومتر، راه کمی نبود. کمکم بعضی از بچهها حین راه رفتن، چرت میزدند؛ همین مسئله باعث میشد که گاه ستون نیروها قطع شود.
به جاده که نزدیک شدیم، صدای درگیری شدید و صفیر خمپارههای ریزودرشت به گوشمان میرسید. قبل از ما، گردانهای دیگر با دشمن درگیر شده و آنها را از جاده اهواز خرمشهر به عقب رانده بودند.
به جاده که رسیدیم، اولازهمه نشستم و بند کتانیهایم را باز کردم تا دلیل سوزش پاهایم را بدانم. پیادهروی طولانی باعث شده بود که پاهایم تاول بزنند؛ به حدی که خونابه کف کفشهایم را پرکرده بود. کمی تمیزشان کردم و دوباره آنها را پوشیدم. وقت نماز صبح بود. نماز را کنار جاده خواندم. آنجا پشت خاکریز بلند کنار جاده، مشغول استراحت و تجدیدقوا شدیم.
مقابله با پاتکهای دشمن
هنوز هوا کامل روشن نشده بود که پاتکهای دشمن برای بازپسگیری جاده شروع شد. گلولههای خمپاره، شلیکهای مستقیم تانک، امانمان را بریده بودند. بهجز آنها، رگبار کالیبرهای مختلف از اطراف اذیتمان میکرد. تا آن زمان، در چنان هنگامهای قرار نگرفته بودم. بهدرستی نمیدانستم که دشمن در کجاست و ما باید به کدام سمت شلیک کنیم.
روبرویمان دشمن بود؛ اما همه گلولهها از روبرو نمیآمدند. خاکریز کنار جاده، ارتفاع بلندی داشت و شبیه یک دژ بود. تیرتراش دشمن، لبه خاکریز را ناامن کرده بود. چهاردستوپا از خاکریز بالا میرفتم؛ چند تیر شلیک میکردم و پایین میآمدم.
بافاصله کمی از من، یک آرپیجی زن روی خاکریز قرار گرفت و موشکش را به سمت تانکهای دشمن، شلیک کرد. بهسرعت پایین آمد، موشک دوم را روی قبضه سوار کرد و خودش را به بالای خاکریز رساند؛ اما قبل از چکاندن ماشه، گلولهای به او اصابت کرد و از بالای خاکریز، غلتید و به زیر آمد.
خشاب تفنگم را عوض کردم و از خاکریز بالا رفتم. هنوز چند تیر شلیک نکرده بودم که ناگهان در ناحیه پهلو، احساس سوزش شدیدی کردم. تعادلم از دست رفت و از بالای خاکریز به پایین افتادم. یک گلوله به پهلوی چپم خورده و قمقمهام را سوراخ کرده بود. آب قمقمه بدنم را خیس کرده بود و من فکر میکردم خون زیادی از بدنم خارج میشود.
چشمهایم را بسته بودم و گمان میکردم در آستانه شهادت هستم. شنیده بودم که هنگام شهادت، ائمه و ملائک بر بالین شهید، حاضرشده و او را تا بهشت مشایعت میکنند.انتظار من البته فایدهای نداشت و اتفاقی نیفتاد. متوجه شدم که عدهای سراغم آمدهاند و مشغول بستن زخمم هستند. جراحتم عمق چندانی نداشت و گلوله قسمت نرمی پهلویم را شکافته بود.
کار امدادگرها که تمام شد، تنهایم گذاشتند تا آمبولانس بیاید و به عقب منتقلم کند. خط تقریباً آرام شده و دشمن از مواضعش عقب نشسته بود. نمیدانم چرا، ولی در همان حال، چفیه را روی سرم انداختم و خوابم برد و عجب خواب شیرینی. شاید علت اصلیاش، خستگی ناشی از بیست کیلومتر راهپیمایی باآنهمه تجهیزات بود.
در بیمارستان صحرایی، رسیدگیهای اورژانسی انجام گرفت و مرا به اهواز رساندند. ازآنجاکه مجروحان پرشمار بودند، بسیاری از آنها را به شهرهای دور و نزدیک منتقل میکردند. پس از معاینات ابتدایی، مرا هم به فرودگاه بردند و به اصفهان رساندند.به مدت بیست روز، در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری بودم. در این مدت، خانواده و دوستان و آشنایان را از وضعیتم مطلع نکردم. دوست نداشتم که بیجهت نگران شوند و به اصفهان بیایند.
روز اول خرداد بود که از بیمارستان مرخص شدم. از طرف واحد تعاون بسیج، یکدست لباس و مبلغی پول به من دادند. برایم بلیت گرفتند و من با اتوبوس، راهی تهران شدم و در تهران، مستقیم به خانه رفتم.
من روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ مصادف با اولین روز عملیات بیتالمقدس، مجروح شدم؛ اما خبر آزادی خرمشهر را در تهران و در روز سوم خرداد شنیدم. همان روز به بهشتزهرا (س) و سر مزار حسین فراهانی رفتم. او از دوستان هنرستان و از بچههای مکتب الصادق (ع) بود.
حسین در عملیات فتحالمبین به شهادت رسیده بود و من نمیدانستم. یک روز عکسش را روی دیوار دیدم و شوکه شدم. در بهشتزهرا (س)، یک دل سیر اشک ریختم و با حسین عهد کردم که تا آخر، در جبهه میمانم و نمیگذرام خونش پایمال شود.
منبع:
رحیمی، مصطفی، پروازهای بیبازگشت، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، تهران ۱۴۰۲، صص ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷، ۲۸، ۲۹
انتهای پیام